کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

برای مامان و بابا دعا کن فرشته ی پاکمون

میگن بچه ها قلب پاکی دارن.میگن خدا خواسته ی بچه ها رو زودتر میشنوه.میگن دعای کوچولو ها میگیره.میگن و راست میگن.چون پاکتر از قلب کوچولوی تو چی می تونه باشه؟معصومتر از تو کی می تونه باشه،وقتی هنوز درگیر دنیای ما آدم بزرگا نشدی؟!پسرم،فرشته ی کوچولوی دنیای مامان و بابا،محتاجیم به دعا.یه مشکلی برامون پیش اومده که حسابی فکر من و بابارو مشغول کرده.می دونی عزیزکم،خیلی سخته امیدت رو به یه مسئله ببندی و بعد خبر بیاد که نمیشه،تموم شد. امروز منم همچین خبری گرفتم،دلم گرفت،گریه کردم ، نمی خواستم به بابات الان بگم اما وقتی دلت درحد انفجار گرفته و کسی جز همسرت نیست که حرفاتو بشنوه نمی تونی حرفتو توی دلت بریزی.به بابا زنگ زدم و گفتم.قربونش برم که ناراحت...
18 ارديبهشت 1391

آغاز 10 هفته ی آخر

سلام مرد کوچولوی مامان واسه خودت مردی شدی و من دیگه دلم نمیاد بهت بگم فندقکم!! ولی خودت میدنی که این اسمیه که روزای اولی که اومدی توی دلم بهت میگفتم.برام شیرینه و گاهی وقتا دلم می خواد بهت بگم: سلام فندقکم،عزیزکم چطوری شیطون بلا؟با لگد زدنات؟وول خوردنات؟ماشاالله دیگه واسه خودت بیا و برو راه انداختی که نگو،چپ و راست هی مامانت و میزنی و منم کیف میکنم!!تا حالا دیده بودی کسی مامانش و لگد بزنه و مامانه قربون صدقه ی وروجکش بره؟؟؟من میرم.من قربون لگدات میشم ،قربون خودت که اینقدر عزیزی. پسرکم دو روزه که وارد هفته ی 30 شدیم.ای خدا شکرت.شکرت که یه نینی ناز بهمون دادی.مرسی که تا الان حافظ و پشتیبانمون بودی و به بزرگی خودت تا حالا مشکلی...
13 ارديبهشت 1391
1